ا ین عکس خوشگل تو آتلیه پسر عموی بابا علیرضا گرفتی . سه سال پیش خیلی دلم واست تنگ شده بود اما نمی تونستم مرخصی بگیرم و بیا پیشت تو عشقم . این عکس خوشگلت را به رئیسم نشان دادم و گفتم انصافا اگه شما یک همچین برادر زاده خوشگلی داشتی و خیلی وقت بود که ندیده بودینش چیکار می کردین؟ اونم گفت خوب می رفتم دیدنش . من هم گفتم با شما کاملا موافقم و برگه مرخصی گذاشتم پیشش که امضا کنه و اون هم مجبور شد که قبول کنه . خیلی خوشحال بودم که می تونستم فردای اون روز تو رو ببینم . تو جون منی ، عشق منی ...